براق حاجب
بُراقِ حاجِب (ﺣﻜ 619-632ق/ 1222-1235م)، سر سلسلۀ قَراختاییان یا قُتْلُع خانیان، از حكومتهای نیمه مستقل محلی در روزگار ایلخانان مغول، در منطقۀ كرمان، نام او در بیشتر منابع متقدم بُراق آمده، اما تلفظ درست این نام بَرَق به معنای سگ شكاری تیزتك یا پُرموست (كاشغری، 1/ 315؛ نیز ﻧﻜ : بارتولد، 354؛ حاشیه؛ EI2, I/ 311؛ قس: دورفر، II/ 280؛ ابن اثیر، 12/ 453-454: «بلاق» كه احتمالاً تصحیف است).
براق و برادرش از امرای گورخان قراختایی بودند (ناصرالدین، 22؛ حمدالله، 528؛ نیز ﻧﻜ : نسوی، 126). گورخان آن دو را به عنوان سفیر و برای دریافت باج و مالیات نزد سلطان علاءالدین تكش خوارزمشاه (ناصرالدین، همانجا؛ شبانکارهای، 195؛ محمد بن ابراهیم، 201)، و به روایتی نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد (ﻧﻜ : نسوی، حمدالله، همانجاها؛ قزوینی، 219-220)؛ اما به آنها اجازۀ مراجعت داده نشد، تا آنكه سلطان محمد، قراختاییان را برانداخت و به تدریج بر مقام ومنزلت براق افزود؛ چنانكه نه تنها به او منصب حاجبی سلطان بخشید، بلكه مسئولیت دیوان مظالم و اتابِكی فرزندش غیاثالدین، والی كرمان را بر عهدۀ او گذاشت (ناصرالدین، همانجا؛ خواندمیر، حبیبالسیر، 2/ 654).
با مرگ سلطان محمد خوارزمشاه، غیاثالدین در عراق عجم مستقر شد و براق را سمت شحنگی اصفهان داد (جوینی، 2/ 211؛ ناصرالدین، شبانكارهای، همانجاها؛ خواندمیر، همان، 3/ 267، مآثر...، 136) و به هنگام عزیمت به عراق حجم، نیابت خود را در حكومت كرمان به وی سپرد (نسوی، 40، 126؛ ابنخلدون، 5(2)/ 262؛ نیز ﻧﻜ : اقبال، 113)؛ اما از آنجا كه براق اركان حكومت خوازمشاهی را متزلزل میدید، یا بدان سبب كه میان او و تاجالدین كریمالشرق وزیر غیاثالدین اختلافاتی بروز كرده بود (رشیدالدین، 1/ 555؛ ناصرالدین، 22-23؛ حمدالله، همانجا)، از غیاثالدین اجازه خواست تا در پی سلطان جلالالدین خواززمشاه، یا برای پیوستن به سلطان شمسالدین ایلتُمْس پادشاه دهلی كه او نیز از قوم قراختای بود، از راه كرمان به هندوستان رود (جوینی، 2/ 211-212؛ حمدالله، همانجا؛ ناصرالدین، 23). در بین راه شجاعالدین ابوالقاسم زوزنی والی كرمان به طمع اموال براق و گرفتن اسیر، در جیرفت برایشان تاخت، اما شكستخورد و براق پس از كشتن وی در 619ق بر گواشیر، مركر كرمان مسلط شد (برای تفضیل، ﻧﻜ : ناصرالدین، همانجا؛ حمدالله، 528-529؛ میرخواند، 4/ 413؛ محمدبن ابراهیم، همانجا؛ نیز ﻧﻜ : منهاج، 1/ 314- 315). بدین ترتیب، براق كه موقع را مناسب یافته بود، با تصرف ولایت كرمان، از عزیمت به هند منصرف شد و توانست در دورۀ فترت میان انقراض خوارزمشاهیان و استقرار مغولان در ایران، حكومتی محلی برپا سازد.
در 621ق/ 1224م سلطان جلالالدین كه در اندیشۀ گردآوری سپاه برای رویارویی با مغولان بود، از هند روی كرمان نهاد. براق پس از فرستادن پیشكشهایی، در قریۀ بهرامجرد در 10 فرسنگی گواشیر به استقبال او رفت و دختر خود را نیز به عقد وی در آورد (وصاف، 583-584؛ نیز ﻧﻜ : وزیرِ، 143؛ بویل، 323). اما بهتدریج آثار مكر و دورویی براق آشكار شد و با اینكه برخی از سرداران جلالالدین عزم داشتند او را بند كشند، سرانجام، سلطان به اشارۀ یكی از نزدیكان سختگیری بر براق را به مصلحت ندید (نسوی، 127؛ ابن خلدون، نیز اقبال، همانجاها). پس از چندی، سلطان جلالالدین كه به قصد شكار از گواشیر بیرون رفته بود، براق تمارض كرد و از همراهی او تن زد؛ آنگاه وی همراهان جلالالدین را از شهر بیرون كرد و دروازهها را به روی ایشان بست. سلطان، ناچار حكومت براق را به ظاهر تأیید كرد و به روایتی به وی لقب قتلغخان بخشید (ﻧﻜ : كاشغری، 1/ 269؛ دورفر، III/ 551: قتلغ= نیكبخت، دولتمند) و خود به سوی شیراز روان شد (جوینی، 2/ 213-214؛ رشیدالدین، 1/ 548-549؛ ناصرالدین، 23-24؛ نیز ﻧﻜ : بویل، همانجا؛ قس: جوینی، 2/ 211).
در جمادیالآخر 623 كه جلالالدین خوارزمشاه در گرجستان مشغول نبرد بود، براق از فرمان او سرپیچید و دوری سلطان را از نواحی مركزی ایران، موقع مناسبی برای ببسط قلمرو خود و تسلط بر عراق عجم دانسته، با مغولان نیز ارتباط یافت و بنا به روایتی، آنان را از شمار قوای جلالالدین و فتوحاتش آگاه ساخت (ابناثیر، 12/ 453-454). از اینرو، جلالالدی برای دفع فته به شتاب تمام به همراه برادرش غیاثالدین، خود را از تفلیس به كرمان رساند. براق كه از سلطان بیمناك بود، از در عذرخواهی و اظهار اطاعت درآمد و سلطان نیز او را بخشید (وصاف، 585؛ حمدالله، 498؛ میرخواند، 4/ 429؛ نیز ﻧﻜ : بویل، 329). به روایت دیگری، براق مقبر خود را ترك كرد و در یكی ازدژهای كرمان متحصن شد. جلالالدین كه دانست دستیابی به دژ محتاج صرف وقت بسیار است و از سوی دیگر، نمیتواند خود را در دو جبهه درگیر كند، خلعتی برای او فرستاده، وی را در حكومت كرمان ابقا كرد (ابناثیر، 12/ 455؛ ابنخلدون، 5(2)275). براق نیز از ضعف خوارزمشاه و غوغای مغل استفاده كرد، پس از آنكه اقتدار خود را بر سراسر ولایت كرمان گسترد، به تاختوتاز در نواحی اطراف پرداخت و بر هرمز نیز دست یافت (ناصرالدین، همانجا).
در این حال، براق كه میدانست اختلاف میان جلالالدین و غیاثالدین شدت یافته است، غیاثالدین را در كرمان پذیرا شد و از او در ابرقو استقبال كرد براق ﺣﺘﻰ پس از چندی، مادر غیاثالدین را خواستگاری كرد و غیاثالدین نیز به اكراه پذیرفت (جوینی، 2/ 205؛ رشیدالدین، 1/ 657-658؛ میرخواند، 4/ 415؛ نیز ﻧﻜ : نسوی، 176؛ ابن خلدون، 5(2)281). پس از مدتی دو تن از نزدیكان براق و از جمله برادرش اغور ملك، غیاثالدین را به قتل براق ترغیب كردند، اما او نپذیرفت. براق كه از این توطئه آگاهی یافت، غیاثالدین و مادرش را در 625ق/ 1228م كشت و اطرافیان وی را نیز به قتل رسانید (ناصرالدین، 25؛ فصیح، 2/ 301؛ بناكتی، 240؛ اقببال، 114-115؛ بویل، 332). اما به روایتی دیگر، براق غیاثالدین را در قلعهای محبوس ساخته، او را در آنجا به قتل آورد، یا غیاثالدین را در قلعهای محبوس ساخته، او را در آنجا به قتل آورد، یا غیاثالدین از زندان گریخت و به اصفهان رفت و در آنجا به فرمان سلطان جلالالدین كشته شد (نسوی، همانجا؛ نیز ﻧﻜ : ابنخلدون، 5(2)/ 282).درعینحال، نسوی در روایت دوم تردید كرده است و میگوید: نامهای را كه براق برای جلالالدین به تبریز فرستاده بوده، دیده است كه در آن براق پس از برشمردن خدمات سابق خویش، از كشتن دشمنترینِ دشمنان سلطان، یعنی غیاثالدین یاد كرده بود (چعربی، 244؛ نیز ﻧﻜ : ابنخلدون، همانجا).
بههرحال، براق با فرستادن سرِ غیاثالدین به نزد اوگتایقا آن (رشیدالدین، 1/ 658؛ فصیح، همانجا) مراتب فرمانداری خود را به اطلاع خان مغول رسانده، از او لقب قتلغخان دریافت داشت و بدین ترتیب، حكومت خود را مورد تأیید دربار مغول قرار داد (ناصرالدین، همانجا). وی همچنین سفیری به سوی مستنصر خلیفۀ عباسی (ﺣﻜ 623-640ق) روان كرد و از اسلام خدو خبر داد و اظهار بندگی و اطاعت نمود. خلیفه نیز كه با خوارزمشاهیان عناد میورزید، به وی لقب قتلغ سلطان بخشید (جوینی، 2/ 214؛ حمدالله، 529؛ منتخبالتواریخ...، 22؛ وزیری، 146-147).
در اختلافی كه میان براق و علاءالدوله محمود، اتابك یزد رخ داد، براق به یزد لشكر كشید، اما پیش از آنكه نبردی روی دهد، غائله خاتمه یافت (وصاف، همانجا). به دنبال این وقایع، سرداران مغول كه به فرمان اوگتای مأمور فتح سیستان شده بودند، از او یاری خواستند، و وی را به اطاعت از خان مغول فرا خواندند. براق پاسخ داد كه با لشكر خویش كار تصرف سیستان را بییاری مغولان به انجام خواهد رساند (جوینی، همانجا؛ وصاف، 287؛ قس: منهاج، 1/ 284؛ خواندمیر، حبیبالسیر، 2/ 628)؛ سپس فرزند خود ركنالدین خواجه مبارك را به خدمت اوگتای روانه ساخت. ركنالدین هنوز به مقصد نرسیده بود كه براق درگذشت، مرگ او در 20 ذیقعده یا ذیحجۀ 632 روی داد (ﻧﻜ : جوینی، 2/ 214-215؛ وصاف، 288؛ میرخواند، 4/ 437؛ قزوینی، 219-220؛ ناصرالدین، 26؛ فصیح، 2/ 306). براق را در مدرسهای كه خود را بیرون شهر كرمان و در محلۀ تركآباد (تركانآباد) بنا كرده بود، دفن كردند (ناصرالدین، میرخواند، قزوینی، همانجاها؛ خواندمیر، همان، 3/ 267؛ وزیری، 149). از این بنا كه به «قَبۀ سبز» مشهور است، اكنون تنها محوطهای كوچك باقی مانده است (ﻧﻜ : احمدی، 158-159؛ كرزن، II/ 244؛ سایكس، 194-195؛ باستانی، 121-122؛ 126؛ پیرنیا، 5، 26؛ لسترنج، 306-307).
براق با ایجاد پیوندهای خانوادگی با فرمانروایان همعصر، میكوشید پایههای حكومت خویش را ستوار سازد؛ چنانكه دختر بزرگش به همسری جَغَتای، خان مغول درآمد و دو تن دیگر از دخترانش با خاندان اتابكان یزد پیوند زناشویی بستند (ﻧﻜ : ناصرالدین، 25؛ حمدالله، همانجا؛ جعفری، 42؛ كاتب، 71).
با آنكه براق پسری به نام مبارك خواجه (خواجه مبار) داشت، ولایت عهدی خویش را به برادرزادهاش قطبالدین سپرده بود و هموتا دو سال حكمرانی میكرد؛ اما بعدها با مبارك خواجه نزاع پیدا كرد و به حكم اوگتایقا آن، مبارك خواجه به حكمرانی رسید (حمدالله، 529 ﺑﺒ) و حكومت سلسلۀ فراختاییان تا 703ق/ 1304م ادامه داشت.
مآخذ
ابن اثیر، الكامل؛ ابن خلدون، العبر؛ احمدی كرمانی؛ ﭜﺣﭜﻰ، فرماندهان كرمان، به كوشش محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1354ش؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران 1364ش؛ بار تولد، و. و.، گزیدۀ مقالات تحقیقی، ترجمۀ كریم كشاورز، تهران، 1358ش؛ باستانی پاریزی، محمدابراهیم «آرامگاه قراختاییان كرمان»، مجلۀ باستانشناسی، تهران، 1338ش؛ شمـ 3 و 4؛ بناكتی، داوود، تاریخ، به كوشش جعفرشعار، تهران، 1348ش؛ پیرنیا، محمدكریم، «قبۀ سبز كرمان، آرامگاه قراختاییان»، آگاهینامه، تهران، 1356ش؛ ﺷﻤ 19؛ جعفری، جعفر، تاریخ یزد، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1343ش؛ جوینی، عطاملك، تاریخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوینی، لیدن، 1334ق/ 1916م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛ خواندمیر، و غیاثالدین، حبیبالسیر، به كوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1353ش؛ همو، مآثرالملوك، به كوشش میرهاشم محدث، تهران، 1372ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به كوشش محمد وشن و ﻣﺼﻄﻓﻰ موسوی، تهران، 1373ش؛ شبانكارهای، محمد، مجمعالانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش، فصیحخوانی، احمد، مجمل فصیحی، به كوشش محودفرخ، مشهد، 1340ش؛ قزوینی، ﭜﺣﭜﻰ، لبالتواریخ، تهران، 1363ش؛ كاتب یزدی، احمد، تاریخ جدید یزد، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1357ش؛ كاشغری، محمود، دیوان لغاتالترك، به كوشش علی امیری، استانبول، 1333ق؛ محمدبن ابراهیم، تاریخ سلجوقیان كرمان، به كوشش هوتسما، لیدن، 1886م؛ منتخبالتواریخ معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، به كوشش ژان اوبن، تهران، 1336ش؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، كابل، 1342ش؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1339ش؛ ناصرالدین منشی كرمانی، سمطاﻟﻌﻟﻰ، به كوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1362ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینكبرنی، ترجمۀ فارسی، به كوشش مجتبی مینوی، تهران، 1344ش؛ همو، سیرةالسلطان جلالالدین منكبرتی، به كوشش حافظ احدم حمدی، قاهره، 1953م؛ وزیری كرمانی، احمدعلی، تاریخ كرمان، به كوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1340ش؛ وصاف، تاریخ، به كوشش محمدمهدی اصفهانی، تهران، 1338ش؛ نیز: